فصل 44 - نفرین جزیره

۱۴۰۴/۰۳/۲۰

جستجو برای کشف حقیقت، خانواده رو به نقطه‌ی آغاز این ماجرا کشوند: جزیره جمجمه. گزارش عجیب دکتر جمشید از اکتشاف در یک غار باستانی در این جزیره و وجود مروارید سیاه مرموز، همه چیز رو پیچیده کرده بود. پدرخوانده اژدر رو که با قبیله محلی "آپاچیکا" آشنایی داشت، به همراه یکی از بهترین جنگجوهای تیم، یعنی حشمت دلارو، به جزیره فرستاد. کشتی در ساحل جزیره جمجمه پارو انداخت. اژدر و حشمت، با ورود به جزیره، متوجه حالت عجیبی شدن، جزیره ساکت و سوت و کور بود. تمام ساکنان بی حرکت، به نقطه ای نورانی خیره شده بودن. گویی تحت کنترل نیرویی مرموز قرار داشتن. وقتی حضور حشمت و اژدر رو حس کردن، ناگهان چشم‌هاشون به رنگ بنفش درخشید و با هیجانی غیرانسانی، به سمتشون یورش بردن. لشکری از جنگجویان تسخیر شده، بی اعتنا به درد و زخم. بعد از ساعتها نبرد طاقت فرسا و بی فایده، حشمت راه حل خاص خودش رو پیدا کرد. با فریاد بلند رجز خوند و بالاخواه اژدر شد. به این ترتیب تمام لشکر دشمن به سمت حشمت حمله ور شدن تا اژدر از فرصت استفاده کنه و فریاد "باران گرز تمساح" خودش رو به سمت منبع نور پرتاب کرد. مروارید سیاه بزرگی که میدرخشید و نیرویی شیطانی به جنگجویان میداد. اژدر با تمام قدرت و با ضربات پیاپی گرز، مروارید رو تکه تکه کرد و با متلاشی شدن مروارید، ناگهان نور بنفش محو شد و جنگجویان تسخیر شده یکی یکی به زمین افتادن و گرد و خاک نبرد آروم آروم خوابید و بخش مهمی از حقیقت پشت پرده آشکار شد!